loading...

Haunted

Starry eyes sparking up my darkest nights

بازدید : 230
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 4:36

امروز رو به خودم استراحت دادم و رفتم بیرون و فیلم نگاه کردم. بیکار که میشم انقدر فکر و خیال میاد سراغم که گاهی اوقات واقعا به مرز جنون می‌رسم. از دوشنبه با میثم صحبت نکردم، نمیدونم چرا واقعا، شاید اون منتظره من ازش خبر بگیرم، دارم خودمو میسنجم، نمیدونم، یه جورایی دارم امتحان میکنم ببینم چقدر بدون میثم میتونم دووم بیارم. اون داره با زنگ نزدن این فرصت رو به من میده که من تنها بودنو تجربه کنم، حس خاصی ندارم، لج کردم، با خودم، با اون، حوصله هیچکسو ندارم، فکر و ذکرم شده درس و مهاجرت از این خراب شده، آیدا امروز برای دومین بار پیام داد تا منت کشی کنه و از دلم دربیاره، ولی سرد جوابشو دادم و گفتم خوابم میاد و خداحافظی کردم، حتی فرصت ندادم حرفشو بزنه، خیلی دلم شکسته.

آنچه یک امام جماعت باید بداند
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی